شــــــــب مانـدگــــــــــــار


دلنوشته های مرد تنها

وقتی در شب راه می‌رفتم


و در جستجوی پناهگاه گرمی بودم


از کنارم گذشت


گفتم:


«هی نگاه کن! روی مژه‌هایت دانه‌های برف ریخته

است»


و او گفت:


«این برف نیست


پرهای بالشی است که خدا در آسمان تکانده است


و سپس لبهای خندانش را گشود


تا برفی را فوت کند


و ما هر دو خندیدیم


بعد به چشمانش نگاه کردم


و دیدم که چشمانش، گرمترین پناهگاه جهان است



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در چهار شنبه 21 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 22:38 توسط امير حسين و ریحانه| |


Power By: LoxBlog.Com